فرض کنید میخواهیم در مورد موبایل آیفون جدید صحبت کنیم. یک نفر میگوید آیفون جدید هیچ فرقی نکرده، فقط کمی کشیدهتر شده. یک نفر دیگر میگوید برای این کشیدهتر شده تا وقتی میخواهیم جدول لیگ برتر را ببینیم، بعضی از تیمها هم پیدا باشند! حالا ما دیگر در مورد آیفون صحبت نمیکنیم، درباره تیمهای فوتبال حرف میزنیم.
فرض کنید میخواهیم در مورد یک بازی کامپیوتری جدید صحبت کنیم. یک نفر میگوید این نسخه از بازی خیلی بهتر از نسخه قبلی است. یک نفر دیگر میگوید گرافیک آن در پلیاستیشن ۳ خیلی بهتر از ایکسباکس است! حالا ما دیگر در مورد بازی صحبت نمیکنیم، درباره گرافیک کنسولهای بازی حرف میزنیم.
در دنیای اینترنت در دو مثال بالا، به این «یک نفر دیگر»، «ترول» میگفتند؛ شخصیتِ روی اعصابی که بحث را منحرف و یک صحبت معمولی را تبدیل به دعوایی قدیمی میکرد. ترول یک بحث منطقی در اینترنت را به یک بحث قدیمی و بیسرانجام تبدیل میکرد و از این که دعوا راه میانداخت، لذت میبرد.مشاور خانواده
چند سالی است اما «ترول» معنای دیگری پیدا کرده. وقتی در شبکههای اجتماعی و اینترنت گشت میزنید، با شبهکمیکاستریپهایی طرف هستید که در چند صحنه، شما را به خنده وامیدارند. این نقاشیها به «ترول» معروف شدهاند و اولین بار سایت ۴chan در سال ۲۰۰۸ از آنها استفاده کرد. این نقاشیها به مرور زمان شخصیتهای ثابتی پیدا کردهاند و هر کدام در جای خود به کار میروند؛ مثل «برای همیشه تنها»، «آقای همیشه خندان»، «آقای بیفرهنگ» و…
در شبکههای اجتماعی این ترولها همهجا را تسخیر کردهاند، در خیلی از صفحات میتوانید تصویر مرد خندانی را ببینید که با شیطنت تمام میپرسد: «مشکلی هست؟!». بیشاز ۲۰ صفحه فارسی زبان ترول پیدا میکنم که فقط برای انتشار ترول هستند؛ تعداد طرفداران بعضی صفحات به بیشتر از ۲۰۰ هزار نفر میرسد.
یک صفحه توجهم را جلب میکند، جایی که تمام ترولها یک تصویر چند قسمتی هستند. جان تراولتا، بازیگر معروف هالیوودی، همراه با داین جانسون (قهرمان کشتی و بازیگر) و یک دختر سوار ماشین هستند و هر بار برای آنها اتفاقاتی میافتد. گاهی بازیکنان فوتبال سوار ماشین هستند و گاهی جاستین بیبر و گاهی شخصیتهای معروف دیگر، و هر بار با یک نفر شوخی میشود. با مسئول پیج، محمدرضا، صحبت میکنم. او میگوید: «چیزی که من میخواستم پیاده کنم، نئوترول بود، نه خود ترول. در ترول از آدمهای خیالی استفاده میشود، اما در نئوترول تمام آدمها شناختهشده و واقعی هستند.»
او میگوید که اولین ایدهپرداز نئوترول است و میگوید در صفحهاش ترکیبی از ترول، کمیکاستریپ و نئوترول کار میکند. او میگوید: «نئوترول را برای اولین بار در دنیا من درست کردهام.» صفحه او در مدت کمتر از دو ماه، بیش از ۸۰ هزار عضو جذب کرده.
اگر در صفحات دیگر هم بگردید، میبینید این پدیده تازه در اینترنت و شبکههای اجتماعی بسیار پرطرفدار است. صفحه ایجادشده به نام «ترول» که به زبان انگلیسی است، بیش از ۶۰۰ هزار طرفدار دارد و اگر صفحات دیگر ترول (مانند ترول فوتبالی) را به آن اضافه کنیم، میبینیم ترول میلیونها طرفدار دارد. صفحه «ترول» که به زبان فارسی است نیز حدود ۲۵۰ هزار طرفدار دارد که اگر دیگر صفحات ترول در شبکههای اجتماعی را به آن اضافه کنیم، میبینیم بیش از یک میلیون ایرانی طرفدار این پدیده نوظهور شدهاند؛ که نشانه محبوبیت ترول در بین کاربران فارسیزبان شبکههای اجتماعی است.مشاور خانواده
غیر از شبکههای اجتماعی، چند سایت هم در زمینه ترول فعال هستند. مدیر سایتی که خود را مرجع ترول فارسی معرفی میکند، میگوید: «گمان من این است که با شناخت میزان علاقه هر فرد به شخصیتهای کمیک ترول یا وبطنز، به راحتی میتوان به حالات روحی و رفتاری او پی برد و سر از ناشناختههای روحی و روانی او درآورد، و علت آن چیزی نیست جز آنکه شخصیتهای کمیک ترول و وبطنز کاملا طبیعی و قدرتمند و اصیل هستند.»
محسن، طنزپرداز و کاریکاتوریست، چند ترول درست کرده که استقبال خیلی خوبی از آنها شده. از او میپرسم سوژههای ترولها را از کجا پیدا میکند؟ میگوید: «از هر کجا که فکرش را بکنی! اصلا دیدن ترولهای دیگر باعث میشود ایده بگیری و با دیدن ترولهای دیگر، میتوانی «زبان ترول» را یاد بگیری و آنوقت از سوژههای روزمره ترول درست کنی. من خودم موضوع بیشتر ترولهایم چیزهایی بوده که برای خودم اتفاق افتاده. بعضی وقتها شکلکهای چت یا ترولها در ناخودآگاهت تبدیل به ژستهایی میشوند که حتی در خیابان هم جلوی چشمت میآیند.» شبکه های اجتماعی
«ترول» حتی چشم بعضی نقاشها مثل رسول را هم گرفته که بعد از دیدن چند نمونه از آنها میگوید: «کارهای جالبی هستند و خوشم آمد.»
برای آنکه حتی کاربران مبتدی هم ترول درست کنند، نرمافزارهایی ساختهشده که شکلکها را به صورت پیشفرض دارد و کاربر میتواند آنها را به سلیقه خود بچیند و متن اضافه کند. از محسن میپرسم که با چه نرمافزاری این تصویرها را میسازد؟ پاسخ میدهد: «من با فتوشاپ کار میکنم. البته بیس و پایه بعضی کارها را با دست میکشم.» او میگوید: «فکر میکنم روزی دوره ترول هم تمام شود. آدم وقتی پیش خودش فکر میکند به خودش میگوید: نه! مگر میشود مردم از این تصاویر بامزه خسته شوند؟! ولی تجربه نشان داده که مردم بالاخره خسته خواهند شد، مثل «پَ نه پَ» و خیلی چیزهای دیگر. ولی بههرحال چون ترولها تصویر هستند و انسان بیشتر اطلاعات را از تصاویر میگیرد، مخاطب بیشتر این مدل شوخیها را دوست دارد و شاید ماندگارتر از بقیه موجها باشد.»
ترولی که امروز در شبکههای اجتماعی به کار میرود، سابقهای کمتر از سه سال دارد و این موج در ژانویه سال۲۰۰۹ زمانی راه افتاد که سایت reddit زیرمجموعهای به نام FFFFFFFUUUUUUUUUUUU راهاندازی کرد. این زیرمجموعه معمولا به نام ۱۲U7F شناخته میشود. (که این اسم هیچ وجهتسمیه خاصی ندارد!) این زیرمجموعه به کاربران اجازه میداد تا کمیکهای ساختهشده توسط خود را در آن مجموعه ثبت کنند. نتیجه کار، ساخت تعداد زیادی شخصیت جدید شد مانند شخصیت: «همه چیز بهتر از آنچه که انتظار میرفت شده» شد.
مهتاب، گرافیست و تصویرساز است و به دلیل نسلچهارمی بودنش انتظار داشتم بهتر از گرافیستهای قدیمیتر با ترول آشنایی داشته باشد و از آنها خوشش بیاید. میگوید برای اولین بار ترول را در یکی از شبکههای اجتماعی دیده و در نگاه اول به نظرش تصویرهایی مسخره و زشت آمده. از او میپرسم در نگاه دوم چطور؟ میگوید: «باز هم همینطور. ولی وقتی با معنی و منظورش بیشتر آشنا شدم، بیشتر توانستم با آن ارتباط برقرار کنم.» وقتی از او میپرسم هیچوقت وسوسه نشده که ترول طراحی کند، به شدت رد میکند و دلیلش را اینطور توضیح میدهد: «من بهعنوان یک تصویرساز در درجه اول باید خلاقیت داشته باشم، و طراحی ترول به نظر من فقط کپیکاری است و هیچ خلاقیتی در آن نیست.» او هم مثل محسن فکر میکند ترولها مانند بقیه چیزها در دنیای مجازی – بهخصوص در شبکههای اجتماعی- ماندگار نیستند.
ترولهای ترولستان
وقتی کلمه ترول را در گوگل مَپ جستوجو کنید، نقشه شما را به ناکجاآبادی در کنار دریای نروژ میبرد در جزیرهای که حتی از اسلو (پایتخت نروژ) هم هیچ راهی برای سفر کردن به آن نقطه نخواهید داشت. اما وقتی با کتابهای کهن به نروژ هزار سال پیش سفر کنید وغرق در افسانهها شوید، به منطقهای در شمال نروژ میرسید که سرتاسرش را یخچالهای طبیعی بزرگی فرا گرفته وموجوداتی که چهار انگشت در هر کدام از دستها و پاهای خود دارند، با آن دماغ دراز و موهای زمخت روی صورت در آن سرزمین در میان کوهها زندگی میکنند.
مردم حتی از دیدن این موجودات هم میترسیدند و شبها که این موجودات پیدایشان میشد، به خانههایشان فرار میکردند. مردم اعتقاد داشتند آنها از رئیسی به نام «دُورگوبن» پیروی میکنند و به دلیل منطقهای که در آن زندگی میکردند، اسم «ترول»ها را روی این گروه گذاشتند.
بارزترین ویژگی این ترولها این بود که میتوانستند ظاهر خود را تغییر دهند، خود را به شکل زنهایی زیبا در بیاورند و با فریب دادن مردم آنها را به کوهها بکشند و شکارشان کنند.
وقتی از دل افسانهها رها شویم و به پیدا کردن ریشه کلمه بپردازیم، اول از همه به زبان فرانسه میرسیم؛ کلمه «Troll» در زبان فرانسه اصطلاحی در شکار است که احتمالا از همان روش شکار ترولهای شمال نروژ گرفته شده است. در زبان انگلیسی هم Troll به تکنیکی در ماهیگیری میگویند. اما تمام این اصطلاحها پیش از ورود به دنیای اینترنت است.
تکنوازی با دو سیم
ناتانیل، نوازنده بیخانمانی است که به بیماری اسکیزوفرنی مبتلاست و تنها آرزو و رویایش نواختن ویولن سل در سالن کنسرت والت دیسنی است. از طرفی استیو خبرنگاری است که به علت سیر نزولی در نویسندگیاش در شرف اخراج از روزنامهای است که در آن کار میکند. برخورد اتفاقی او با ناتانیل که تبحر خاصی در زدن ویولن سل با دو سیم دارد، استیو را به تلاش وا میدارد تا به این مرد که دچار مشکلات روحی و روانی بسیاری است کمک کند تا بتواند به آرزویش تحقق ببخشد. خیلی زود اعتماد هر دو طرف به هم جلب میشود و استیو بر اساس زندگی ناتانیل ستونی را در روزنامهاش مینویسد که در نهایت خوانندگان ستون او از موقعیت ناتانیل آگاه میشوند و شهردار بودجهای را به مراکز بیخانمانها تعلق میدهد.
دوستی باورنکردنی با یک تکنواز
وقتی برای اولین بار روزنامهنگاری به نام استیو لوپز در سال ۲۰۰۵ درباره نوازنده ویولن سلی که فقط با دو سیم مینواخت، در روزنامه لس آنجلس تایمز نوشت، ستون بیهیجانش تبدیل به پدیده سال شد و مردم استقبال بینظیری از مقالات او کردند. استیو لوپز نوشتههایش را به گذشته این نوازنده نابغه اختصاص داده بود که با داشتن مشکلات شدید روحی و روانی به شکل یک بیخانمان در خیابانهای شهر زندگی میکرد.
خواندن واقعیت تلخ زندگی این نوازنده چیرهدست با نام ناتانل آیرز در ستون اختصاصی استیو لوپز، خیلی زود او را از یک بیخانمان تبدیل به یک پدیده کرد. سیل خروشانی از بستههایی که در آن ویولن و ویولن سل بود و هزاران نامه و ایمیل در طرفداری از ناتانیل به لوپز سرازیر شد. این داستان تا جایی پیش رفت که لوپز تصمیم گرفت کتابی در مورد دوستیاش با ناتانیل بنویسد که این کتاب در سال ۲۰۰۸ منتشر میشود. نام کتاب این بود: «تک نواز، رویای گمشده. دوستی باورنکردنی و قدرت رهاییبخش موسیقی»
ناتانیل روی پرده میرود
وقتی کتاب لوپز منتشر شد، تهیهکنندگان زیادی به فکر افتادند که از این داستان ناب، فیلم بسازند. سیل پیشنهادها از سوی تهیهکنندگان سینما بهسوی لوپز سرازیر میشود تا اینکه گری فاستر و راس کراسنف موفق میشوند نظر مثبت لوپز را جلب کنند.
فاستر در مورد داستان میگوید: «من و راس همیشه به دنبال داستانهایی بودیم که در مورد عشق و انگیزه مردم برای کمک به یکدیگر باشد. داستان لوپز تمام چیزی را که ما میخواستیم داشت. داستان دو مردی که به هم کمک میکنند. ناتانیل به استیو یاد میدهد تا انسانیت خود را بیشتر کشف کند و استیو به ناتانیل میآموزد که ارزش او از نوازندگی زیر پلهای عابر و خیابانها بیشتر است و باید به دنبال ارزشهای اصلی زندگیاش برود.»
کراسنف نیز در مورد داستان این چنین میگوید: «سالهاست که روزنامه میخوانم و برای اولین بار بود که مطلبی این چنین مرا تحت تاثیر قرار میداد. لوپز توانسته بود با مطالبش نگاهی عمیق را از ما به زندگی خودمان و دیگران بدهد.»
ستونهای روزنامه و اسکارنویس مشهور!
فاستر و کراسنف، سوزانا گرنت، فیلمنامهنویس نامزد اسکار را از استودیوی دریم ورکز برای نوشتن فیلمنامه انتخاب میکنند. اما راضی کردن او برای نوشتن فیلمنامه کار آسانی نبود، پس این دو تصمیم میگیرند به جای جلسات بیفایده شفاهیشان، تمام تکه روزنامههای مربوط به ناتانیل را که لوپز نوشته بود، از روزنامه جدا کنند و برای او بفرستند. چند روز بعد سوزانا گرنت با آن دو تماس میگیرد و ابراز علاقهای شدید به نوشتن فیلمنامهشان میکند. گرنت میگوید: «وقتی اولین سطور ستونهای جدا شده روزنامه به دستم رسید و آن را خواندم، فقط به یک چیز فکر کردم، نمیخواهم کس دیگری دستش به اینها برسد، پس با فاستر و کراسنف تماس گرفتم.»
سوزانا گرنت شروع به نوشتن فیلمنامه میکند. او برای نزدیکترشدن به شخصیتها، دیدارهایی را با لوپز و ناتانیل ترتیب میدهد و اوقات زیادی را با آنها میگذراند و بالاخره فیلمنامه نوشته میشود. مرحله بعد پیداکردن کارگردانی است که فیلم را بسازد.
یک انگلیسی در هالیوود
مدیر استودیو دریم ورکز به فاستر و کراسنف پیشنهاد میکند که از کارگردانی غیرهالیوودی استفاده کنند و جو رایت را به آنها پیشنهاد میدهد. فاستر و کراسنف نسخهای از فیلمنامه را برای او میفرستند. جو رایت با خواندن فیلمنامه تماس میگیرد و میگوید: «فیلمنامههای زیادی از هالیوود را خواندهام، اما هیچگاه نخواستهام به هالیوود بیایم، اما این فیلمنامه مرا به هالیوود میخواند. پس رایت به لس آنجلس میآید و از نزدیک محله بیخانمانهای لس آنجلس را میبیند و قرارداد را با یک شرط خاص امضا میکند. شرط رایت این است که فیلم را با مردم بیخانمان و در محیط زندگی واقعی آنها بسازد.»
رایت میگوید: «وقتی مردم بیخانمان را دیدم، دلیل اصلیام را برای ساخت فیلم پیدا کردم. آنها بیاندازه مهربان، با نمک و با صداقتترین افرادی هستند که در عمرم دیدهام. آنها بهراحتی میتوانند زندگیات را تغییر دهند. این افراد بسیار محروم هستند و هیچگاه صدایشان در آمریکا به جایی نمیرسد، اما من میخواستم کاری کنم که فیلمم به آنها صدایی رسا بدهد. انتخاب بازیگران اصلی مرحله بعدی بود. جیمی فاکس بهعنوان بازیگر نقش ناتانیل و رابرت دانی جونیور به نقش لوپز انتخاب میشوند. هر دو مدتی را با ناتانیل و لوپز اصلی میگذرانند و سرانجام بعد از شش ماه تمرین فیلمبرداری شروع میشود.
بد نیست بدانید که…
جو رایت سال ۱۹۷۲ یعنی زمانی که پدرش ۶۵ سال بیشتر نداشت! در لندن متولد شد. «تکنواز» بعد از «گازگرفتن کروکودیل»، «پایان»، «غرور و تعصب» و «کفاره» پنجمین فیلمی است که او کارگردانی کرده است.
جیمی فاکس برای بازی در نقش ناتانیل، شش ماه بهطور فشرده صرف تکنیکهای نواختن ویولن سل و ویولن میکند. بن هونگ، نوازنده ویولن سل ارکستر فلارمونیک لس آنجلس به جای ناتانیل در فیلم مینوازد. بن هونگ دوست صمیمی و قدیمی ناتانیل واقعی است که سبک نوازندگی او را کامل میشناسد.
در فیلم از ساز واقعی ناتانیل استفاده شده است، یعنی ویولن سلی با دو سیم! سوزانا گرنت در نوشتن فیلمنامه از تخیلش هم استفاده کرده است و برای لوپز همسر دومی را در نظر گرفته که در زندگی واقعی لوپز اینچنین نبوده است. در این فیلم از ۴۵۰ بیخانمان واقعی بهعنوان سیاهی لشکر استفاده شده است.