همه نوزادان هنگام تولد چشم های آبی دارند ، اما چشم من فندق شده است. پدر من تا زمانی که زندگی می کرد هرگز نمی دانست که ما واقعاً چیزهای مشترکی داریم. هر دو دچار اختلال دو قطبی بودیم .

هنگامی که من کودک بودم ، مادرم به من گفت که پدر من ” افسردگی جنون ” دارد. برای من، این یک گلدان آب جوش با درپوش لرزان و خارج شدن بخار ، که هر لحظه آماده منفجر شدن است را به ذهن متبادر کرد.

پدرم هزاران دلار صرف ساعتهای رولکس و تجهیزات استریوی پیشرفته می کرد و سپس روزها در اتاق خواب خود حبس می شد. یک روز ، او با محبت مرا اذیت می کرد تا اینکه قهقهه زدم. روز بعد ، او بدون هیچ دلیلی با عصبانیت به من ضربه محکم زد.

او طغیان هایی داشت که مرا وحشت زده کرد. من خودم را خسته کردم و سعی کردم کارهای او را درک کنم ، و همیشه آنها را شخصاً می گرفتم. من دختری بودم که مشکلات پدر را داشتم ، که اختلال دوقطبی تشخیص داده نشده را پیچیده تر کرد.

زندگی افراد دوقطبی

بزرگ شدن با اختلال دو قطبی

من همیشه خروجی داشته ام. اولین کلمه من “مادر” یا “دادا” نبود ، “سلام” بود. به محض صحبت کردن ، به هرکسی که ملاقات کردم سلام کردم.

در دبستان ، من سرشار از انرژی بیش فعالی بودم و به سختی می توانم بی حرکت بنشینم. معلمانم غالباً مرا به دفتر مدیر می فرستادند زیرا در کلاس زیاد صحبت کردم. در دبیرستان ، برنامه خود را با فعالیت های فوق برنامه و رویدادهای اجتماعی پر کردم ، و به سختی زمان کافی برای انجام تکالیف را ترک کردم.

در دانشگاه نه تنها برنامه كامل كلاس ها و شغل داشتم ، بلكه خودم را به گروه های فعال می انداختم و هر شب هفته مهمانی می گرفتم. من دائماً دوست جدیدی پیدا می کردم و با تعداد بیشتری از مردم می توانستم بخوابم.

افکار من از یک چیز به چیز دیگر می رسند. من به رحمت انگیزه هایم به عقب و جلو چرخیدم. من بین روابط ، آپارتمان ها ، مشاغل و حتی هویت های جنسی پریدم. من در حال حرکت روی لوکوموتیوی فراری بودم که با سرعت 120 مایل در ساعت می رفت و هیچ نشانه ای از توقف نداشت.

در سال آخر دانشکده ، مادرم پدرم را ترک کرد. او در حال خرید اسلحه و تیراندازی به زمین بود. او ساعتها به سمت متلهای ارزان قیمت دور می رفت و او را تهدید به خودکشی می کرد. او قرص خورده بود و شکمش را پمپ کرده بودند.

او لباس کار مادرم را در ماشین لباسشویی شسته و خشک کرد ، آنها را کوچک کرد و دوباره روی همان آویزها آویزان کرد. من لباس های کوچکی به اندازه عروسک را تصور می کردم که چروکیده و فرورفته است و فراتر از شناخت ، و پدرم – دیوانه ای مغشوش – بالای سر آنها ایستاده است.

خبری که همه چیز را تغییر داد | زندگی افراد دوقطبی

من داشتم رژ لب سبز نئون را در فروشگاه لباس پانک که در آن کار می کردم دوباره تهیه می کردم که مادرم حاضر شد و به من گفت که پدر من فقط خودش را کشته است. بعد از مرگ او 4 سال بی حس شدم تا اینکه بالاخره تصادف کردم. در این زمان ، من اولین قسمت عمده افسردگی خود را تجربه کردم. کاملاً ناتوان از کار کردن ، از کار مرخصی معلولیت گرفتم.

مادرم برای ارزیابی روانشناختی مرا فرستاد و پس از 6 ساعت آزمایش ، یک سند 9 صفحه ای دریافت کردم. آنجا سیاه و سفید بود. من تشخیص اختلال دو قطبی II را داشتم.

من از اینکه فهمیدم بیماری که پدرم را کشته است ، دارم وحشت کردم. آیا من در اثر خودکشی هم می میرم؟ در آن لحظه تشخیص دو قطبی حکم اعدام به نظر می رسید.

شروع به ملاقات با یک درمانگر و روانپزشک کردم. من داروهای ضد روان پریشی ، ضدتشنج ، ضد افسردگی و تثبیت کننده های خلقی را امتحان کردم .

تلاش برای تعادل شیمیایی در مغزم طاقت فرسا بود ، اما سرانجام دارویی یافتم که به تعادل شدت روحیه ام کمک می کرد.

زندگی افراد دوقطبی

زدن یک نقطه پایین زندگی

در سال 2012 ، من در ازدواج دوم بودم. شوهر من یک مرد کنترل کننده ، بد دهن کلامی بود. ما در حال بازسازی آپارتمان خود بودیم ، و من در حال تخریب آشپزخانه و حمام ، حمل و نقل توده های بتونی و چدن و ​​ملاقات با ده ها پیمانکار بودم. فوق العاده استرس زا بود. من آشفته و تحریک پذیر بودم و ذهن مسابقه ام همه چیز را که کمی خراب شده بود فاجعه بار می کرد.

پس از مشاجره ناخوشایند با شوهرم ، من یک عدد قرص با یک لیوان بادکنک پر از 7 دلار مرلو از ایستگاه سوخت پایین آوردم. من 38 ساله ، دو قطبی بودم و می خواستم خودم را بکشم. درست همانطور که پدر دوقطبی من از 55 سالگی این کار را کرده بود. چی فکر میکردم؟ من تنها فرزند مادرم بودم و این باعث از بین رفتن او می شد ، اما من طلسم شیدایی بودم.

در نهایت در اتاق اورژانس به یک برانکارد محکم بسته شدم. من هر نیم ساعت یا تشنج داشتم و از هوش رفتم و در حالی که واقعیت با من روبرو شد ، قید و بندهای خود را کشیدم و لگد زدم. ( زندگی افراد دوقطبی )

اواخر شب ، از آنجا به بیمارستان روانی بستری نقل مکان کردم ، جایی که کارمندان به من به اتاقی که می خواهم با یک هم اتاقی که تازه از زندان بیرون آمده بود ، تقسیم کنم ، نشان دادند.

من طی 2 شب آینده بیدار دراز کشیدم ، به دلیل بسیاری از چراغهایی که دائماً روشن بودند و خانمی که دچار اسکیزوفرنی در سالن بود ، قادر به خواب نبودم . در طول روز ، او شلوار جین همه را سرقت می کرد و آنها را در یک توده در کمد خود نگه می داشت. شب ، او با بالا و پایین رفتن از راهرو انعکاس می داد ، و هر دو طرف یک بحث غیرقابل فهم با خودش را فریاد می زد.

من آن را با هم برگزار کردم و ثابت کردم که به اندازه کافی خوب هستم که فقط بعد از 3 روز اجازه می دهم از خانه بیرون شوم. به خودم قول دادم که دیگر هرگز برنخواهم گشت.

درک بیماری من | زندگی افراد دوقطبی

من هرگز نگاه صورت مادرم را در اورژانس فراموش نمی کنم. من همان تجربه ای را که پدرم داشت تجربه کرده بودم ، حتی اگر من بهتر می دانستم. این همان کاری است که اختلال دو قطبی انجام می دهد. این باعث می شود بینش شما کاهش یابد ، و تمرکز خود را بر روی یک سوزن کاهش دهید تا همه چیز و همه افراد در محیط پیرامون گم شوند. این خود جذب کامل است.

 با شروع بهبودی ، سرانجام وزن بیماری خود را فهمیدم. این اختلال خلقی بدون مدیریت صحیح می تواند کشنده باشد. اکنون می بینم که آنچه برای پدر من اتفاق افتاده می تواند برای من نیز اتفاق بیفتد. “

من همیشه منتظر افتادن کفش دیگر هستم. من می دانم چه اتفاقی می افتد وقتی از مراقبت از خودم غافل می شوم و به صداهایی تن می دهم که به من می گویند غذا نخورم یا شب دیرتر بیدار باشم.

من باید به ویژه مراقب باشم وقتی در زندگی من مشکلی پیش می آید ، زیرا هرگونه سکسکه کوچک می تواند صدای زمزمه در ذهن من را بیدار کند. صدایی که به من می گوید با مردن می توانم فرار کنم. پدرم حتماً همان صدا را شنیده است و من نمی خواهم مثل او سرانجام به سرانجام برسم.

این مسخره است که مرگ پدرم طول کشید تا بالاخره او را درک کنم. این واکنش من به خودکشی او بود که منجر به تشخیص دو قطبی من شد.

با پذیرفتن تشخیص من ، توانستم برخی اقدامات پدرم را درک کنم ، زیرا فهمیدم که آنها نه تقصیر من هستند و نه او.

اکنون می توانم دیدم که سرقت در مغازه ها فقط برای افراد مرتفع ، خوابیدن با ده ها غریبه و اقدام به خودکشی با قرص و شراب از علائم بیماری روانی من بود. طغیان ، بی حوصلگی ، تحریک و حتی خودکشی پدرم دقیقاً همان چیز بود ، فقط با چهره ای متفاوت.

چشمک های حافظه هم از عملکرد او و هم از عملکرد من یادآور این ادبیات مداوم است که باعث شد همه خاطرات ترسناک پدرم را با کشفیاتم سازگار کنم. تشخیص من به من آموخت که چگونه پدرم و خودم را بفهمم و ببخشم.

شغل مناسب افراد دوقطبی ایا برای افرادی که بیماری دو قطبی دارند شغلی وجود دارد (1)

الان که هستم

من اکنون یک بازمانده و یک مدافع هستم و در حال حاضر کتابی را با عنوان Daddy Issues: A Memoir در مورد تجربیاتم می نویسم . امیدوارم با به اشتراک گذاشتن داستان خود ، بتوانم به میلیونها نفری که اختلال دوقطبی و خودکشی بر آنها تأثیر گذاشته امید داشته باشم.

 من دو قطبی دارم ، اما من را ندارد. من هرگز نمی دانستم که با پدرم چه انتظاری داشته باشم و می دانم که هر روز با این بیماری متفاوت است ، اما من فردی مقاوم هستم. “

من آن را از طریق چندین قسمت مهم جنون و افسردگی ساخته ام و در طرف دیگر ظاهر شده ام. من همچنین نوع جدیدی از اعتماد به نفس را به دست آورده ام ، که نه توهمات کاذب و مست کننده ذهن جنون ، بلکه احساس واقعی خوب بودن با خودم است. من همیشه به خصوص با هیپومانیا فریبنده دست و پنجه نرم می کنم ، اما فقط تلاش خود را می کنم و سعی می کنم محدودیت های سالم برای خودم تعیین کنم.

شخصی یک بار از من پرسید که آیا اگر بتوانم از اختلال دوقطبی خلاص می شوم؟ پاسخ من منفی است مهم نیست که چگونه به نقطه ای که اکنون هستم رسیده ام – خواه به دلیل دو قطبی بودن باشد یا به دلیل شخصیت من – گذشته من مرا به شخصی تبدیل کرده است که امروز افتخار می کنم. من ثابت می کنم که تشخیص دو قطبی حکم اعدام نیست. به جای اینکه فقط زنده بمانم ، رشد کرده ام.

من دو مدرک لیسانس در زمینه زبان انگلیسی و طراحی گرافیک به دست آورده ام ، “همه چیز در نظر گرفته شده” از NPR مصاحبه ای با من پخش کرده و ویژگی های آثار هنری من در نمایشگاه های موزه هنرهای ملی و بین المللی و یک کتاب درسی دانشکده هنر کالج است.

من بیش از 13 سال است که در صنعت فیلم کار می کنم و بیش از 33 اعتبار سینمایی و تلویزیونی به نام خود دارم و همچنین دو نامزدی امی و یک جایزه صنفی کارگردان هنری دارم. من همچنین یک وبلاگ دارم ، که در آن داستان های خود را در مورد زندگی با اختلال دو قطبی به اشتراک می گذارم.

و با این وجود ، به خاطر تمام موفقیت های شغلی ام ، من به ریکاوری خود ، که هنوز سخت ترین نبرد من است ، افتخار می کنم.

ایا برای افرادی که بیماری دو قطبی دارند شغلی وجود دارد

تست اختلال دو قطبی

تجربه زندگی با افراد دوقطبی

عشق در بیماران دوقطبی

زندگی افراد دوقطبی

بایپولار

فواید بیماری دو قطبی

علت بیماری دو قطبی